الهه شب:Nyx
تو بهترین کسی هستی که میشه باهاش معامله کرد تو همیشه حواست به من بود و من نفهمیدم خدای من من هیچوقت نتونستم درک کنم عمیق مهربونی تورو و از این به بعد همه چی دست تو خودت هر کاری دوس داری با این زندگی بکن من پای حکمت های تو صبر میکنم چقدر خوبه این فصل ... ادم از دنیا کنده میشه ...مخصوصا غروباش و اصلا نمیفهمم کی ماه ها اومد و کی رفت .... همه اینطورین یعنی؟... درسته یعنی؟ باید منتظر موند؟ یا باید روزای خوبو ساخت؟ نمیدونم شاید من نتونم همین بهتره که منتظر بمونم همه چیم دست آدم نیست ک به هرحال از ته قلبم واسه همه آرزوی روزای خوب میکنم چون حسم میگه داریم پیر میشیم و هنوز به یه کدوم از آرزوهامون نرسیدیم آره داریم پیر میشیم ... راستی خود ستایی کردم عکس خودمو گذاشتم ولی انگار صد سال گذشته انقد که اتفاقایی برام افتاد که حتی تو زندگی فکرشم نمیکردم -- خیلی هارو از دست دادم خیلی ها از جمعی که بهم دلگرمی می دادن رفتن و خلاصه شدن توی یه سنگ سرد ولی تموم اینا بهم یه نگرش جدید داد تو زندگی --- راستشو بخواین نمیدونم اصلا چرا برگشتم اینجا کلی فکر کردم تا رمز بلگفا رو به یاد بیارم -- چرا اصلا دارم اینجا مینویسم بعد از این همه مدت ، فکر کنم واسه این اینجا مینویسم چون کسی نمیخوندش چرا یه دفعه دادم اومد وبلاگو--اوضاعم خیلی فرق نکرده این منم که فرق کردم --این دنیاست که عجییییب برام عجیب شده -- جالب تر ازاون اینه که وقتی برگشتم دیدم درست حدس میزدم آدماای خاص اونروزا که تو وبلاگم میدیدم هنوز هستن امیر شهاب --ابی و... آدمای این دنیا هم بعضی هاشون عجییییب ،عجیب هستن ... بچه تر که بودیم بهتر بود.نمیدونم چرا دوباره دلم خواست برگردم اینجا بنویسم ... مجازیه خوبیه وبلاگ...اینجا هم مثل ما قربانی زمان شده باغ بود، اما فضایش سهمناک باغ، اما، سروهایش سر فرو برده به خاک! باغ، اما، سنگ بر جای چمن، روییده برهم تنگ تنگ باغ، اما نارونها، نسترنها، زیر سنگ! باغ، اما عطر نابودی در آن میزد نفس باغ، اما مرغ خاموشی در آن میخواند و بس باغ، اما خاک صحرای عدم در چشم مرگ باغ، اما هر قدم پیغامی از دنیای مرگ! ژرفنای خاک بود و جانِ بسیاران در او ناله های باد و گیسوکندن باران در او آتش دلهای یاران در غم یاران در او! ای کدامین دست ناپیدا درین هفت آسمان! تا کجا میگستری این دام را؟ تا به کی میپروری این مرگ خونآشام را؟ کی به پایان میرسانی این ربودن های بیهنگام را؟ سنگ را میشست باران تا بشوید نام را! دلم واسه تک تکتون تنگ شده بود اما متاسفانه اکثر پست های من پاک شده و پست های سال 93 که کلا حذف شده از بابت جدا ناراحت شدم اما با پست های جدید بازم در خدمتتون هستم و ازاین بابت کلی خوشحالم
صدای یک پرواز فرود یک فرشته آغاز یک معراج و شروع یک زندگی فرشته آسمانی من ، سالروز زمینی شدنت مبارک
روي قبرم بنويسيد... بنويسيد؛
دلم نه پول میخواهد.. نه آغوش.. نه مهمونی نه حتی آینده دلم بچگیمو میخواد... پاهای شنی دستای کاکائویی دلم میخوادوقتی بلال میخورم کل صورتم زغالی شه! 100 بار یه سرسره ی 1 متری رو برم بازم خسته نشم... چایی رو با 10 تا قند بخورم بستنی و پفک و لواشک رو باهم بخورم.. سرچیزای مسخره اینقد بخندم بیوفتم کف اتاق دلم میخواد مثل بچگیا بوی سیگار حالمو بد کنه آدامس بچسبونم زیر میز کلاسا عیدیامو بریزم تو اون قلک دلم میخواد بازم رو دیوار نقاشی بکشم مورچه ها رو بکشم... دلم میخواد وقتی گریه میکنم مادرم اشکمو پاک کنه نه پیرهن تنم... دلم میخواد شبا تو خواب غلت بزنم جای اینکه حرف بزنم! 1000 تومن تو جیبم باشه اما دلم خوش باشه از شاخه درختا بالا برم غروبای بعضی روزا فقط منتظر "آنشرلی" باشم ولم کنی تا صبح تو شهر بازی بمونم مادرم که نماز میخونه برم جلوش اینقد ادا در بیارم تا بخنده نمازشو بشکنه و بعدش فرار کنم بزرگترین اشتباهم این بود که آرزو کردم بزرگ شم چه سخاوتمند است پاییز سلام ای دیر آشنای لوند دوران یلدا، مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى، سرمشق خوبى هایمان بوده اند و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند. وای که ردپای دزد آبادی ما، چقدر شبیه چکمه های کدخداست؟؟؟؟؟؟ روزی که ردپای به جا مانده ،شبيه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت: دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده، دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده. هر کسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد، دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد، خود کدخداست، مردم پوزخندی زدن و گفتند:کدخدا به دل نگیر، مجنون است دیوانه است ،ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست. از فردای آن روز کسی آن مجنون را ندید و احوالش را جویا شدند که کدخدا میگفت :دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم از واقعیت ،فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون میترسیدند چون در آن آبادی، دانستن بهايش سنگین ولی نادانی ،انعام داشت ،پس همه عرعرکنان هر روز در خانه کدخدا جمع میشدند!!!!!
ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺜﻞ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻧﻴﺴﺘﻢ
ﻧﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﻨﻮﻳﺴﻢ ﻭﻧﻪ ﻣﻴﺘﻮﺍﻧﻢ ﺧﺎﻟﺼﺎﻧﻪ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻢ;
ﺩﻧﻴﺎ ﻏﺮﺑﺖ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺩﺍﺭﺩ;
ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺁﺳﺎﻥ,ﺳﺨﺖ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﺩ
ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﻭﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﻴﺪﻭﺩ ﺍﺯ ﺧﻂ
ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﻣﻴﺸﻮﺩ;
ﺳﺒﻜﻢ,ﺳﺒﻚِ ﺳﺒﻚ;
ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﻴﺴﺘﻢ;
ﺑﺎ ﻣﺎﻫﻴﺖ ﺩﻧﻴﺎ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻤﻴﺎﻳﻢ;
ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺷﻜﻨﻲ ﻣﻴﻜﻨﻢ;
ﺍﻳﻦ ﻧﻮﺷﺘﻪ,ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻧﻴﺴﺖ ﺭﻗﺺ ﺑﻲ ﻫﺪﻑ ﻗﻠﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻢ ﺍﺳﺖ
ﻛﻪ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﺨﺘﺎﺭﺍﻧﻪ ﻣﻲ ﻧﻮﻳﺴﺪ;
ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﭼﺸﻤﻢ ﺗﺎﻳﻴﺪ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﻐﺰﻡ ﻧﻤﻲ ﭘﺬﻳﺮﺩ
ﺩﺳﺖ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﻛﻮﺩﺗﺎ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻨﺪ;
ﺍﺯ ﭘﺎﻳﻴﺰ;
ﭘﺎﻳﻴﺰ ﺑﻲ ﺟﺎﻥ ﻛﻪ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﻱ ﺁﺧﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﻲ ﻛﺸﺪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ
ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻲ ﺑﺮﺩ;
ﺭﻳﺸﻪ ﺍﻡ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻧﻴﺴﺖ..ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻧﻴﺴﺘﻢ;
ﺗﻨﻢ ﻫﻤﺮﺍﻫﻲ ﺍﻡ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﺪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﻳﺎﻏﻲ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﮔﻲ
ﻣﻲ ﺯﻧﺪ;
ﺩﻳﮕﺮ ﺗﺴﻠﻲ ﻧﻤﻴﺎﺑﻢ
ﺷﺎﻳﺪ ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺷﻨﻲ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﺍﻳﻨﮕﻮﻧﻪ ﺷﺒﻢ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﻭ ﻣﺨﻮﻑ
ﺍﺳﺖ
ﻭﻳﺎ ﺷﺎﻳﺪ ﻋﻤﻖ ﺍﻳﻦ ﺗﺎﺭﻳﻜﻲ ﺭﺍﺩﺭﻙ ﻧﻜﺮﺩﻡ;
ﺑﻤﺎﻧﺪ .....;
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ..ﻗﺼﻪ ﻱ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ;
ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﻣﻲ ﻧﻮﻳﺴﻢ
ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺭﻱ ؟؟ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ
ﻣﻴﺨﻮﺍﻡ ﺭﻭﺣﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺷﺮ ﻛﺎﻟﺒﺪ ﺭﻫﺎ ﻛﻨﻢ;
ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺭﺁﻳﺪ ﺑﺮﻭﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ;
ﺑﺮﻭﺩ ﺩﺳﺖ ﻛﺴﻲ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ ﺍﻭ ﻫﻢ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮﺩ....ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﻳﺸﻪ ﺍﺵ..ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ.. ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎﺳﺖ
ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ
ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭﺩ ﻫﺎﻳﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻴﺸﻮﺩ;;;
ﻣﻠﻴﻨﺎ-ﭘﺎﻳﻴﺰ93
• کربلا، عميق ترين زخمي است که بر پيکر زمين نشسته، و رساترين فريادي است که در
دهليز تاريخ پيچيده است. این ایام بر داغداران حسین تسلیت باد .
دلم پاییز میخواهد...باران هم ببارد و تنهاییی... دلم قدم زدن میخواهد...از اینجا تا خود بی رمقی... تا جایی که نایی برای ادامه نماند...تا اوج لمس رنگ برگها... تا نهایت استشمام خوشبوترین عطر جهان...لابه لای درختان نیمه برهنه ی نم خورده... دلم بد جور بی تاب پاییز است... ممنون از آبجی سمیرای گلم دوباره
پاييز اما نه
((فصل خزان)) زرد! دوباره
پاييز اما نه فصل
اندوه و درد! دوباره
پاييز فصل زیبای
سادگی دوباره
پاييز، موسم شدید دلدادگی . . شب یلدای من آغاز شد ... نه سرخی انار... نه لبخند پسته... نه شیرینی هندونه... بی تو یلدا زجرآورترین شب ساله... بی من یلدایت مبارک... من فقط می دانم ناشناسی هر شب پنجره خواب مرا می کوبد یک سبد گل و پروانه و باران در باغ شبم می ریزد و لبخند زنان پشت دلم می پیچد کفشهایش لب رؤیای دلم جا ماندست و نمی دانم من خانه عشق کجاست؟؟؟ مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است. نمازش ترک نمی شود. زیارت ممنون از سعید عزیز شب را دوستـــ ــ ـ دارم …! بدان خنده هایم گریه میکند خنده هايم شوم بود...زجر آور دردناک، ملينا چاپلين به دخترش نوشت: من ایرانیم... نژادم آریایی ست. الگوی من کوروش بزرگ است. پادشاهانم من داریوش بزرگ-مازیار- انوشیروان ویزدگرد سوم هستند. آموزگارانم فردوسی-حافظ-سعدی ومولانا هستند. کتاب من شاهنامه است. و اندوه من قادسیه ... قهرمانان من رستم وآرش وبابک خرمدین هستند. بهشت من آزادی ست. عید من مهرگان ونوروز است. فرهنگ وآیین من عشق به میهن است. هفتم آبان زاد روز کوروش بزرگ گرامی باد.
برچسبها: ملینا, الهه شب, خدا

برچسبها: ملینا, الهه شب

برچسبها: ملینا, الهه شب
برچسبها: ملینا, الهه شب

--
برچسبها: ملینا, الهه شب
برچسبها: ملینا, الهه شب
برچسبها: سنگ قبر, ربودن انسان ها, خدا, یاد رفتگان





برچسبها: ملینا, از کارافتادگی بلگفا, ناراحتی, حذف پست ها در بلگفا


کسی بود که رفت...
لحظه ای از غم ايام نياسود که رفت...
نفهميد کسی،
دردش را...
هيچکس درک نميکرد،
رخ زردش را...
بنويسيد؛
که يک عمر کسی را کم داشت...
در نگاهش اثر از حادثه ای مبهم داشت...
بنويسيد؛
هوای دل او ابری بود...
بنويسيد؛
که اسطورهء بی صبری بود...
بنويسيد؛
پرش لحظهء پرواز شکست...
بنويسيد؛
دلش را به دل پيچک بست...
روي قبرم بنويسيد؛
دلی عاشق داشت...
دور تا دور دلش ياس و اقاقی ميکاشت...
رج به رج فرش دلش را گره با خون ميزد...
شهرتش طعنه به رسوايی مجنون ميزد...
بنويسيد؛
که با عدل جهان مساله داشت...
بنويسيد؛
که از عالم و آدم گله داشت...
شعر جانسوزی اگر گفت همه از دل بود...
بنويسيد؛
که او پای دلش در گل بود...
بنويسيد؛
که پروانه صفت سوخت پرش...
بنويسيد؛
غمی بود به چشمان ترش...
بنويسيد؛
که همواره غمی پنهان داشت...
بنويسد؛
به تقدير و قضا ايمان داشت...
بنويسيد؛
جوان رفت کهنسال نبود...
بنويسيد؛
اگر حرف نزد... لال نبود!!!.

دنیای بزرگا خیلی سرد و تنهاست
که شکوه بلندترین شبش را
عاشقانه پیشکش تولد
زمستان کرد
زمستانتان سفید و سلامت . . .
ای دخترک باز مانده قرون و اعصار
ای بهانه بیداری ادب رنجور ایران
امشب ایران محفل اش هست باتو بیدار . . .


• نخل ها، از سنگيني داغ تبار علي خميده
اند.
• حسين(علیه السلام) ، حماسي ترين شاهنامه جهان است.

![]()


برچسبها: یلدا, شب

برچسبها: عشق, آدم ها
عاشورا می خواند. روزه میگرد. مسجد میرود ... خیلی پسر با خداییست ...
لحظه ای دلم گرفت ... در دل فریاد زدم باور کنید من هم
ایمان دارم ... نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد
... دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم ... زیارت عاشورا نمیخوانم ولی
گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند ...نه من روزه نمیگیرم ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم ...
مسجد من خانه پدربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی
دلش شاد میشود ... خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد ...
برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او ...
مادرم ... خدای من و خدای پسر همسایه یکیست ... فقط من
جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم ... خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها ... ...
برچسبها: خدا
چرا که در تاریکـــ ـی ..
چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!
و هر لحظــــــــ ـه ..
این امیـــــ ـد ..
در درونــــــ ــم ریشه می زند …
که آمده ای ..
ولی من ندیده ام! 
برچسبها: آدم ها عشق شب
"حــــــواي" کسي
نـــــمي شــوم که به "هــــــواي" ديگري برود
تنهاييم را با کسي
قسمت نـــمي کنم که روزي تنهايم بگذارد
روح خـــداست که در
مــــــن دميـــده شده و احســـــاس نام گرفته
ارزان نمي فروشمش
دستــــــهايم بــاليـــن کـــودک فـــردايـــم خـــواهـــد شد
بـــي حـــرمتـــش نمي کنم و به هــر کس نمي سپارمش
لبـــــريــــزم
از مهـــــر ....... اما استــــــــوار
ســـــوداي دلـــم قسمت هر بي ســر و پـــــا نيست
عشق "حـــواي" ايراني با
شکــــوه است و بــــــــزرگ...
آدمي را براي همراهي برمي گزيند
لايــق ، فروتـــــن و
عــــــــــــــــــــــــاشــــــــــــــــــــــــــــق
برچسبها: آدم ها عشق
خنده هايم درد ميکرد خنده هايم بوي خون دل ميداد...
خنده هايم معصومانه در چنگال دروغ له ميشدند
خنده هايم تير ميکشيد ،ميسوخت شوم شوم،تلخ تلخ...
و ديگران مرا سرخوشي بي غم ميدانستند
خنده هايم يک تئوري بود...
تئوري که نجابتم آن را تعريف ميکرد...
هيچکس ندانست با هر خنده اي در خود ميشکنم...
وبا آن لبخند هاي تصنعي فرو ميريزم
هيچکس نفهميد زهرخندهايم چطور تکه اي از مرا وحشيانه ميکند...
ديگران هر چه فکر ميکنند مهم نيست
زخم هايم به نمکهايشان عادت دارد...
دردناک اينست تو کنارمي و نميفهمي...
هي تو...
به من مديوني بابت تمام خنده هاي زجرآورم...
به من مديوني بابت تمام روزهايم که بي روح در پس خيمه شب بازي هاي خنده هاي دروغينم گذشت...
برچسبها: عشق, آدم ها
تا قلب عريان کسي را نديده اي بدنت را عريان مکن...
هرگز چشمانت براي کسي که معني نگاهت را نميفهمد گريان مکن...
قلبت را خالي نگهدار و اگر خواستي کسي را در قلبت جاي دهي سعي کن فقط يک نفر باشد و به او بگو:
تو را کمتر از خدا و بيشتر از خودم دوست دارم زيرا به خدا اعتقاد و به تو نياز دارم...
برچسبها: آفرینش, آدم ها

برچسبها: عشق
| Design By : سه سوت دانلود |


